Skip to main content

مسیر خوشبختی

By 22 دسامبر 2018Uncategorized @fa

من رامو ۲۵ ساله و منولد ایران هستم. من در یک خانواده اسلامی بزرگ شدم اما وقتی بزرگتر شدم به اسلام اعتقادی نداشتم. وقتی که نوجوان بودم یک برنامه ای در مدارس بود که از هر شهر ۸ نفر میتونستن برن مکه. بنابراین من میخواستم که ملحق بشم و شروع کردم به قرآن خوندن و میخواستم بیشتر راجع به خدا بدونم. ولی من چیزهایی رو یاد گرفتم و فهمیدم که دیگه من خودم رو مسلمون نمیدونستم. مادر من مسلمان هستش و پدرم بعضی وقت ها ولی خواهر و برادرم و شوهر خواهرم به خدای اسلام اعتقادی ندارند.

من توی ایران همه چیز داشتم: خونه ماشین و پول ولی……. ، من به قبرس رفتم که کارشناسی ارشد بخونم و مدتی بود که دیگه مسلمان نبودم. در اون زمان تماس های زیادی داشتم با یک دوست در آلمان که از طریق آشنای مادرم ارتباط برقرار شده بود. من شروع کردم سوال های زیادی راجع به خدا ازش پرسیدن و متوجه شدم که اون مسیحی هستش و من میخواستم بیشتر بدونم
یک مرتبه به کلیسا توی قبرس رفتم و اون شروع کرد به خوندن ولی من متوجه کلمات اون نشدم ولی خیلی به دلم نشست.

پیاده من خیلی کلیسا رفتم و ادامه دادم و وقتی که به ایران برگشتم به خاطر ایمان به مسیحیت برام مشکل درست شد. در ایران مسیحی شدن جرم محسوب میشه و من مجبور بودم که از ایران بیان بیرون، در حقیقت مردم زیادی ایران هستن که مسلمون نیستن و به خدا اعتقادی ندارن ولی چون تعدادشون خیلی زیاد هست دولت اون ها رو مورد پیگرد قرار نمیدهد. مسیحیان تعدادشون زیاد نیست و اون ها مورد پیگرد قرار میگیرند. من پیاده به ترکیه و از اونجا به آتن رفتم

برای اولین بار اونجا من حضور روح القدوس رو احساس کردم……..
اونجا اون شخصی که مراقبت میکرد از من گفت که بهتره بیرون نری از اینجا، اگر اتفاقی بیرون پیش بیاد اون ها هیچ کاری برام نمیتونن انجام بدن ومن تنها بودم. احساس میکردم در زندان هستم. در اون زمان من راجع به مسیحیت با دوستم در آلمان تلفنی زیاد صحبت میکردم. راجع به خدا صحبت میکردیم و کتاب مقدس میخوندیم

از آتن با هواپیما به اروپا میبایست رفت و اتفاق خاصی برام افتاد داخل فرودگاه، من آیدی کارت تقلبی و یک بلیط به هلند داشتم. این مرتبه دوم بود که تلاش میکردم بیام اروپا. من تمام گیت ها رو رد کردم و قسمت چک کردن نهایی بودم، خانم مسئول خط هوایی احساس کرد که آیدی من مشکلی دارد و اون رفت که با دستگاه کنترل انجام بده که من همون لحظه توی قلبم مسیح رو صدا کردم : “خدا کمکم کن” اون خانم برگشت و کارت رو بهم داد و گفت برو سوار شو. خداوند من رو کمک کرد

من سپتامبر رسیدم هلند….
در وخنینگن یک کلاس کتاب مقدس بود که آقای جرسون تدریس میکردن.
در اون زمان خدا خودش رو در مسیرهای خاص به من نشون داد. در ایام کریسمس بود که من احساس ناراحتی میکردم چون به خودم میگفتم من امسال هلند هستم و مردم کریسمس رو جشن میگیرن . همه خانواده ها و دوستان میان پیش هم باشن و جشن بگیرن ولی من هیچ دوست و خانواده ای ندارم. یک زوج ایمیل من رو از کلیسا آی سی اف وخنینگن گرفته بودن و من رو به خونشون برای شام کریسمس دعوت کردن.

من سورپرایز شدم، این جواب ناراحتی من بود.
قبل از کریسمس یه اتفاق برام افتاد
من احساس درد شدید توی پای راستم میکردم حتی راه رفتن از تختم تا توالت برام دردآور بود. دکتر علت رو نمیدونست و هیچ کمکی بهم نشد. به همین دلیل بیشتر راه رفتن و وزنم روی پای چپم بود و به همین خاطر پای چپم هم مشکل دار شد. روز کریسمس من به یک برنامه ایرانی در شهر اده رفتم و وقتی همه برای خواندن سرود ایستادن من نمیتونستم روی پاهام بایستم

من حمید رو دیدم ( ادمین کلیسا آی سی اف اوترخت ) و اون موقع ایشون را هنوز نمیشناختم و فقط برای جواب و اقامت من دعا کرد. من ازشون نخواستم که برای پای من دعا کند چون فکر میکردم اجازه اقامتم مهم تر هست. من سورپرایز شدم چون کاملا خوب شدم و من فقط به خاطر پرستیدن مسیح ایستاده بودم. خدا میدونست که پای من چقدر مهم هست

چندتا اتفاق خاص دیگر هم افتاد. من در شهر آرنهم بودم و به یک کلاس درس کتاب مقدس فارسی در شهر وخنینگن رفتم و کلیسا آی سی اف وخنینگن هزینه سفر رو به همه پرداخت میکرد ولی من هزینه رو نمیخواستم بگیرم و اون دوتا دوستم ۱۶ یورو ( نفری ۸ یورو ) گرفتن و از مقدار پول مطمئن بودیم ولی باز من سورپرایز شدم چون وقتی میخواستیم بلیط بگیریم پول به اندازه ۳ نفر بود. چطور ممکنه ؟ من یاد داستان کتاب مقدس افتادم که مسیح با ۲ عدد ماهی و ۵ عدد نان چند هزار نفر رو خوراک داد.

خدا خودش رو بهم نشان داد
من در پروسه مصاحبه با ای ان دی بودم که نیمه تمام ماند و حدود یک ماه بعدش باید یک مصاحبه دیگه انجام میدادم و من منتقل شدم به اوترخت. تمام دوستای من به کمپ افرفخت رفتن و من به کمپ یوسف هایدنلن.
از خدا پرسیدم چرا ؟

از یک خانواده که برای مدتی اینجا زندگی میکردن سوال کردم کلیسا و کلاس کتاب مقدس فارسی میشناسید ؟

اون ها نمیدونستن ولی فقط روی نقشه مسیر کلیسا متیوس رو بهم نشون دادن

روز یکشنبه ساعت ۱۰ صبح رسیدم ولی در قفل بود. متعجب شدم. توی هلند مراسم کلیسا ساعت ۱۰ شروع میشه! من برگشتم و به اون خانواده ماجرا رو گفتم و پرسیدم که چرا خبری نبود!؟ حدود ساعت ۳:۳۰ بعد از ظهر بود که اون ها با من اومدن تا بریم و کلیسا رو نشونم بدن. ما نور چراغ از شیشه کنار کلیسا دیدیم و وقتی نزدیک شدیم مردم رو جلوی درب ورودی دیدیم که درب باز شد. من صدای چند نفر که فارسی صحبت میکردن رو شنیدم و داخل شدیم

من اونجا برادر حمید رو دیدم همون شخصی که در برنامه کریسمس شهر اده دیده بودم و ما یه گپی زدیم و من اونجا متوجه شدم برنامه صبح کلیسا هلندی برقرار بوده ولی خدا اون لحظه درب رو برای من قفل کرده بود تا من بتونم کلیسا آی سی اف بعد از ظهر رو ببینم. من خیلی سریع تایمم رو در طول هفته پر کردم و یک دوره کلاس ۳ ماهه رفتم که ۷ می تمام شد و من ناراحت بودم

از خدا پرسیدم الان چکار باید انجام بدم ؟ دقیقا ۲ روز بعد وکیلم بهم گفت که اجازه اقامت رو دریافت کردم. من متوجه کارها و حکمت خدا شدم و خدا همیشه برای ما بهترین ها رو میخواد….

خداوند خیلی بیشتر از خانواده دوستانم بهم کمک کرد. خدا میده میده میده و میبخشه ولی ادم ها میگیرن و میگیرن و میگیرن و فراموش میکنند که خدا چه کاری براشون انجام داده.